
پاهایش را تندتند تكان میداد و در حالی كه دست به سینه نشسته بود مدام با حركات لبانش اجزای صورتش را باز و دوباره جمع میكرد. وقتی هم میخواست در میان جمع 80 نفری سالن بگوید «نیك زاد هستم، صبح بخیر خانواده» اضطراب و نگرانی در عمق چشمهایش موج میزد.
آن روبهرو و به فاصله پنج تا شش متری از من و بقیه جمعیت حاضر در سالن مركز ترك اعتیاد نشسته بود؛ پسری گندمگون و اهل مشهد كه هر روز صبح باید در كلاسهای كسب مهارت مركز ترك اعتیاد به همراه بقیه مددجویان حاضر شود و به بیان احساسات فردی بپردازد و مسوولیتی را كه سرگروه بر عهده او میگذارد، انجام دهد.
24 ساله است و 12 سال از زندگیاش را با انواع مخدر از جمله قرصهای روانگردان، تریاك، كراك و شیشه گذرانده است؛ تجربههایی دردناك كه به قول خودش بیشترین روزهای تاریك زندگی را برایش رقم زده و تا مرگ برادر كوچكش ادامه داشته است.
نیك زاد همانطور دستانش را به سینه زده و در حالی كه به قلم در دستان من خیره مانده، از نگرانیها و اضطرابهای دوران نوجوانیاش برایم حرف میزند.
«از نوجوانی همیشه ترسی در وجودم بود كه مرا از حرف زدن و ارتباط با دنیای اطرافم باز میداشت. نمیتوانستم با كسی ارتباط برقرار كنم و این موضوع برایم خوشایند نبود. همان زمان برای نخستین بار سیگار و مشروب را تجربه كردم. در حالت مستی میتوانستم راحت حرف بزنم و با دیگران ارتباط برقرار كنم. كمكم این تصور برایم به وجود آمد كه با مصرف الكل میتوانم ارتباط بهتری با دیگران برقرار كنم و از چیزی نترسم و به همین دلیل ادامه دادم. كمكم قرص و انواع مواد مخدر هم به آن اضافه شد. این اواخر هم كه دیگر شیشه میكشیدم.»
اضطراب و دلهره را میشد از چشمهایش خواند. پسر مهربان و صادقی به نظر میرسید و مثل تمام انسانها تشنه آرامش بود.
با لهجه مشهدیاش میگوید: «در این 12 سال بیشتر اوقات زندگیام را در تاریكی به سر بردم، یا در اتاقم خودم را حبس میكردم كه با پدرم روبهرو نشوم یا به علت مصرف زیاد مواد به خواب میرفتم. اما یك ماه پیش، بعد از فوت برادرم وقتی دیدم حتی نمیتوانم راه بروم تصمیم گرفتم ترك كنم، اوضاع من طوری شده بود كه اصلا بدون مواد نمیتوانستم آرام باشم.
یك روز وقتی در حال خودم نبودم مادرم از من فیلمبرداری كرد. فیلم را كه دیدم واقعا باورم نشد كه این من هستم، كارهایی كه انجام داده بودم اصلا یادم نمیآمد. آن موقع بود كه از خودمم شرمم آمد. بعد از آن بود كه خودم را مجاب كردم كه باید ترك كنم. مركز ترك اعتیادی را كه عمهام معرفی كرده بود انتخاب كردم و به اینجا آمدم. »
میپرسم: «اگر روزی از اینجا بروی و چند سال هم از پاك بودنت بگذرد و بخواهی یك مركز ترك اعتیاد راهاندازی كنی چه چیزی به اینجا اضافه میكنی؟»
به اطرافش نگاه میكند و پس از كمی فكر، انگار كه صحنهیی از مقابل چشمانش رد شده باشد، دوباره به اطراف نگاهی میكند و میگوید: «كمی به ساختمان اینجا میرسم. كاری میكنم كه محیط شادتر باشد، تنش كمتری داشته باشد و از حالت نظامی دربیاید.
بعضی روزها بچهها حال خوبی ندارند و از لحاظ روحی به هم ریختهاند، این موضوع باعث ایجاد تنش بین بچهها میشود. باید درباره انتخاب پزشكان مركز هم دقت بیشتری داشته باشم. بعضی اوقات، برخورد پزشكان با افراد تازه وارد، روحیه آنها را به هم میریزد. من هم در روزهای اول خیلی اذیت شدم و تصور میكردم اینجا هم مثل پادگان است اما بعد از یكی دو هفته حس بهتری پیدا كردم.»
انگار دوست ندارد از دوران سربازیاش تعریف كند. فقط میگوید كه در پادگان، امكان مصرف مواد نداشته و به همین دلیل، وقتی به مرخصی طولانیمدت میآمده بیشتر مصرف میكرده است.
درباره تحصیلاتش میپرسم و میگوید: «دیپلم داشتم و در یك كافینت كار میكردم. شاید باور نكنید اما افرادی با تحصیلات بالا در این مركز هستند كه معتاد بودهاند. دكتر، مهندس، جامعهشناس و... در این مركز زیاد هستند. در اتاق ما یك نفر هست كه دكترای جامعهشناسی دارد و بسیار باسواد است.»
پدر نیك زاد، راننده ترانزیت بوده اما یك روز بر اثر تصادف، از ناحیه كمر دچار آسیب شده و برای تسكین درد به تریاك روی میآورد و به مرور زمان معتاد میشود.
نیك زاد میگوید: «دوست دارم وقتی از اینجا رفتم مغازهیی برای خودم دست و پا كنم. البته باید مدتی تحت نظر باشم تا دوباره به اعتیاد برنگردم. در واقع باید كمی بگذرد تا با دنیای بیرون كنار بیایم. اما همچنان میخواهم ارتباطم را با مركز حفظ كنم و به فكر ازدواج باشم.»
با نگاهش كه انگار كمی آرامتر شده مرا برای رفتن همراهی میكند. فكر میكنم كه سرنوشت نیك زاد بعد از پایان دورهاش چه میشود. آیا به دنبال زندگی، كار و ازدواج میرود یا بعد از كمی سرخوردگی دوباره به اعتیاد برمیگردد؟ نیك زاد، پسری كه 24 سال دارد و تشنه حمایت است
نظرات شما عزیزان: